دختر نبی مکرم (ص) در ادبیات پارسی
عشق ذاتی به اهل بیت (ع) در خون تمام ایرانیان می جوشد. همین عشق و علاقه منجر به سرودن شعر ایرانی شده است. عاطفه ی ایرانی و عشق ذاتی به اهل بیت (ع) باعث شده تا شعر فاطمی در ادبیات فارسی پدید آید. شعر مظهر علاقه، عاطفه، تبلیغ، دفاع و فریاد است.
نخستین آثار شعر اهل بیت (ع) در منظومه ی بلند پدر شعر ایران – فردوسی طوسی – در قرن چهرم آشکار شد و هم او در ابیاتی از حماسه ی خود زبان به ستایش و اظهار ارادت به پیامبر (ص) و امام علی (ع) گشود. نخستین سروده ها درباره ی دختر پیامبر (ص) با اشعار ناصر خسرو قبادیانی، سنایی، غزنوی، قوامی رازی و ... آغاز می شود. اشعار فاطمی این مرحله دارای ویژگی ارزشمندی است و آن اینکه بیان حقایق تاریخی و عقاید دینی در آن فراوان و تصنعات و تکلفات ادبی در آن کمتر است.
دشواری سرودن در شأن والای حضرت زهرا(س)
1. هیچ کس نمی تواند مقام حضرت زهرا (س) را بیان کند به جز معصومین (ع)؛
2. نمی شود جمال جسمی فاطمه (س) را به تصویر کشید و این نقیصه باعث آفاتی شده است. عشق را چگونه بسراییم؟
با توجه به این دو نقیصه، شعر فاطمی در چهار قالب معنایی و محتوایی قابل بررسی است:
1. نگرش روایی و تاریخی؛
2. نگرش فلسفی و کلامی؛
3. نگرش تخیلی و شاعرانه؛ و
4. نگرش عاطفی و شخصی
بدون شک بسیاری از سروده ها دو، سه و یا هر چهار جنبه را به هم آمیخته دارند و تعداد اشعاری که تنها یکی از جهات را لحاظ کرده باشد، فراوان نیست. سؤال این است که آیا شاعران راههای دیگری برای شناختن و شناساندن آن وجود شریف نداشتند که غالب آنان خود را در سنتهای ادبی گذشتگان – و مدایح و مراثی و مناقب – زندانی کرده اند؟ اکنون با ذکر نمونه هایی – با اولویت دادن به شعر معاصران – به بررسی این نگرشها می پردازیم.
1. نگرش روایی و تاریخی:
در این نگرش شعرها بر مبنای مقاطعی از زندگی ایشان، چون ازدواج، فدک، شهادت یا احادیثی که جایگاه حضرت را بیان میدارد، سروده شده اند. برای مثال می توان شعر ابن حسام خوسفی، شاعر قرن نهم هجری، را با عنوان مهمانی کردن جناب پیامبر (ص) نام برد:
از بر اطراف باغ، از چمن گلعذار
مجمره پر عود کرد، بوی خوش نوبهار
و یا قصیده ی مروج الاسلام کرمانی:
ای دُر دُرج حیا و آیت عظمی
بضعه ی خیرالوری و مریم کبری
تا آنجا که میگوید:
آه که در مدت قلیل چه آمد
بر سرت از مردمان بی سر و پا
اگر شاعران قادر باشند از ظواهر امور بگذرند و رابطه ی حوادث را با یکدیگر درگذشته و آینده تحلیل کنند و در عین حال از لطافت خاص بیان شعری دور نیافتند، باید گفت که به شأنی عالی در شعر دست یافته اند. مثنویهای احمد عزیزی در کتاب لاله های زهرایی حرکتی است در این سو و نیز قصیده ی زیبای فرید، شاعر متعهد معاصر، با مطلع «روزی که دفن کرد علی بیصدا ترا»، ضمن اشاره به مرحله ی تاریخی حیات آن حضرت (س) به تحلیلی منطقی و در عین حال شاعرانه دست یافته است.
2. نگرش فلسفی و کلامی:
اشعاری را که عمدتاً به نقش زهرای مرضیه (س) در عالم هستی و مقام معنوی و روحانی و عرفانی اش می پردازد، می توان دارای جهتی فلسفی و کلامی دانست. از این دست اشعار از دیرباز تا کنون گفته اند و می گویند. بسیاری از این سروده ها تکرار سخنان شعرای متقدم و بخشی نیز مبتنی بر نکات ظریف و تازه ای است. یکی از بهترین این گونه اشعار، مثنوی محمد فکور صفا (متخلص به فکور) است که تفسیری از «مناقب منسوب به ابن عربی» می باشد. مثلاً در تفسیر صفتی از صفات آن حضرت (جواد العالم العقلیه)، گوید:
عقل کل، اول ظهور باری است
وان ظهور اندر موالی، جاری است
چون که ظرف جان زهرا کامل است
عقل کل را در پذیرش شامل است
حضرتش مشکات نور عقل شد
تا که نور او به عالم نقل شد
در لباس زن هویدا شد ولی
یازده انوار از او شد منجلی
ابیاتی که جنبه ی فلسفی دارند، غالباً در مقدمه ی قصاید قرار گرفته اند؛ چنانکه شاعر معاصر، محمد علی صاعد، در مقدمه ی قصیده ای در ستایش حضرت زهرا (س) آورده است:
کیست وجودش ز بعد خالق اکبر
فوق وجود و ز حد وصف فراتر؟
کیست که باشد وجود، ذیل وجودش
هست عَرَض، هرچه هست و اوست چو جوهر
اشعاری با این گونه مضامین با این همه ارجمندی، در نهایت «شعر خواص» است و از نظر ارتباط با عموم، محدودیتهایی دارد، و لذا باعث روی آوردن مردم به شعرهای عامیانه و مبتذل شده است.
3. نگرش تخیلی و شاعرانه:
در این گونه شعرها که دارای نگرش تخیلی به قضایا هستند، تخیل هنری و مفاهیم فاقد مصادیق خارجی بر سایر جنبه ها غلبه دارد. نمونه مبالغه آمیز این گونه اشعار، مدیحه ی سنجر کاشانی است که به جای آنکه خواننده شعر به اعجاب در برابر صفات عالیه حضرت فاطمه (س) برسد. در برابر نازک خیالی و مضمون یابی شاعر شگفت زده می شود:
هم خضر آب داشت، هم اسکندر آینه
مثل تویی که دید در آب و در آینه؟
از بیم چشم زخم فلک ز آفتاب و ماه
حاضر کند به بزم تو با مجمر آینه
عکس ترا که شعله ی صف سرکش آمده است
در بر اگر کشد نکند باور آینه
تا آنجا که گوید:
تقلید وضع ساره ی خیر النسا نمود
زان رو نکرد بر سر و بر، زیور آینه
بانوی عرش حجله و خاتون خلد زاد
آن کز حیا نخواسته از شوهر آینه
همین نازک اندیشی در شعر «خسرو احتشامی» شاعر نوجوی معاصر یافت می شود بی آنکه کلیت شعر، وقف خیال آفرینی شود:
تا رخصت حضور نیابد، شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش....
تا کعبه راز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهان است مدفنش
این گونه سخنان از مصادیق «یجوز للشاعر ما لا یجوز لغیره» هستند. باری باید پذیرفت که شعر را عالمی دیگر است و شعر خالی از خیال لطفی ندارد. لکن گستره ی پرواز خیال در شعر متعهد تا جاییست که از هدف دور نیافتیم. نباید فراموش کرد که هدف اصلی شعر دینی، بویژه شعر اهل بیت، بیان حقیقت، ترویج ارزشهای توحیدی و گسترش فضیلت است.
4. نگرش عاطفی و شخصی:
آن دسته از اشعاری که بیان عواطف دینی و احساس ارادت به آستان مقدس فاطمه ی مطهر (س) و مصیبتهای ایشان در آنها غلبه دارد، می تواند به عنوان سروده های عاطفی قلمداد شود.
حساب سروده هایی را که درباره ی شهادت و مظلومیت آن حضرت است، باید جدا کرد زیرا تأثیر واقعه در بسیاری از موارد بیش از تأثیر زبان شعر است، به ویژه آنکه شاعران برای ایجاد انگیزش عاطفی در مردم، عمداً- یا سهواً- از باطن حوادث گذشته و به پوسته ی آن- با تفصیل و رنگ و لعاب- می پردازند و گاه شعر را از لطافت هنری و محتوای توحیدی- هر دو- خالی می کنند. این گونه اشعار عوامانه ضربات مهمی بر فرهنگ عمومی دینداران در گذشته وارد کرده است، که هنوز آثار آن باقی است.
بررسی شعر فاطمی در مرحله ی کنونی
تکرار و تقلید، کلی گویی، استفاده ی زیاد از بیان خبری و تقریری، بازیهای لفظی و افراط در موازین سخنوری، از مهمترین موانع تأثیرگذاری عاطفی در شعر هستند. یکی از مهمترین موفقیتهای شعر فاطمی در دهه های اخیر فائق آمدن برخی از شاعران بر این موانع است. شاعران امروز شیوه های مختلفی را برای انگیزش عاطفی در شعرهای خود تجربه می کنند. گاه بیان یک واقعیت از ابعاد و زوایای گوناگون و استفاده از استعارات لطیف را راهی برای نفوذ در دلها قرار می دهند. در ترجیع بند طولانی محمد علی مجاهدی (متخلص به پروانه)- درباره ی هجوم به خانه ی آن حضرت (س)، پس از رحلت پدر بزرگوارش (ص)- تلاش برای دست یافتن به بیان لطیف و شاعرانه حقایق به وضوح دیده می شود:
سوخت بال کبوتران حرم
کار این شعله ها به لانه کشید
دامن گل که سوخت از آتش
شعله سر از دل جوانه کشید
گامهایی در مسیر بازآفرینی اشعار گذشته، از سالها پیش آغاز شده است. این تحول از قبل از انقلاب شروع شده و در انقلاب رشد کرد، این حرکت هم اکنون نیز ادامه دارد و مسبب آن شاعران متعهد بوده اند.
انتشار و فروش گسترده ی آثار اندیشمندانی که در آثارشان، برای شناساندن سیمای تابناک حضرت زهرا (س) از جنبه های اجتماعی، تاریخی و تربیتی به مردم، به ویژه نسل جوان، کوشش کرده اند، نشاندهنده ی عشق و علاقه ی مردم و جوانان به آن حضرت (س) و هم بشارت دهنده ی رشد فکری و فرهنگی در قلمرو شناخت معصومین است. بیهوده نیست که بسیاری از شاعران انقلاب در دو دهه ی اخیر سعی در درک شهودی و احساس مستقل و زبانی فارغ از تکرار و تقلید- در زمینه ی پیوند شناختی و عاطفی- با «بانوی آب» و «آفتاب» و «بی نشانه ای که نشانه ی خداست» داشته اند. برای نمونه به قسمتی از شعر شکوفه های فریاد خسرو احتشامی بنگرید:
تو ستاره ای و تو اختری؛ مه و مهر و زهره و مشتری
نکنند با تو برابری؛ تو یگانه دخت پیمبری
تو همای اوج سعادتی، تو سپهر عصمت و عفتی
تو قرین مهر ولایتی، به خدا که همسر حیدری
به حسن ستاره ی روشنت، که حسین آن گل گلشنت
به خدا رسیده ز دامنت، به خدا تو معنی مادری
شعر «سرای فاطمه» سروده ی حمید سبزواری، در اصل شعری ملهم از سخنان امام خمینی (ره) و فاطمه فاطمه است به قلم دکتر شریعتی است، که آثار و سخنان آنان بالاترین تأثیر را در شکل دهی فرهنگ شعر فاطمی پس از انقلاب داشته است:
حجره گلین است و کوچک است و عجب آنک
هست جهانی، چو جای فاطمه دارد
رشحه ی ایمان تراود از در و بامش
خانه ی علم است و باب علم در آن است
بر این گونه شعرها می توان «راز شب» سروده ی شادروان شهریار را نیز افزود.
شعر فاخر و چند بعدی:
بخش دیگری از شعرها که بدون شک قسمتی از ادبیات انقلاب اسلامی در شمار می آیند، دارای افکار نو، لطف عواطف، تازگی اسلوب و قدرت اثرگذاری ویژه ای هستند. بر اینها باید در آمیختن هر چهار بعد افزوده شود. قصیده ی شیوای خسرو احتشامی، با عنوان شکوفه های فریاد، از این دست است:
روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عِطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش ...
هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم می چکد گلاب ولایت از دامنش
مردآفرین زنی که خلیلانه می شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش
از سدره نیز در شب معراج می گذشت
حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش
همچنین است سروده ی قادر طهماسبی (فرید) که در روشن بینی تاریخی و نگرش عاشقانه به دین، لطفی بیش از دهها غزل به قصیده اش داده است:
ناموس دردهای علی بودی و چو اشک
پنهان نمود غیرت شیر خدا ترا
دفن شبانه ی تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنی است ز چندین جفا ترا ...
یک عمر در گلوی تو بغض استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی چون هما ترا ...
دادند در بهای فدک آخر- ای دریغ-
گلخانه ای به گستره ی کربلا ترا ...
شعر جوشان احمد عزیزی در همین زمینه در کلیت خود به همین شعر متکامل و چند بعدی می پیوندد. او گرچه بیشتر در مجموعه های خود از «ضریح گمشده ی گل یاس» سخن رانده بود، در «لاله های زهرایی» اسم و مسمای خود را یکسره نثار شعر فاطمی کرد:
حضرت زهرا دلش از یاس بود
قطره های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
گریه آری، گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید زیر خاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
غزلواره های کوتاه فاطمه راکعی
ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای
هرجا نشان تست، ولی بی نشانه ای ...
تصویر شاعرانه ی در خود گریستن
راز بلند سوختن عارفانه ای ...
شاعر جوان، فاطمه سالاروند با چنین مطلعی:
خم کرد پشت زمین را ناگاه داغ گرانت
هفت آسمان گریه کردند بر تربت بی نشانت
برخی از ویژگیهای کلی این پدیده ی نو در شعر فاطمی را دارا هستند.
ظهور شعر شهودی: تجلی بدیع شعر فاطمی در ادبیات انقلابی، سروده های نوینی هستند که نوعی «ایمان تازه کردن» هم در عرصه ی فکر و هم در عرصه ی هنر محسوب می شوند. از این گونه شعرها می توان به شعر شهودی تعبیر کرد. نو سروده ی «پناه» اثر علی موسوی گرمارودی را در سال 1348 می توان گام نخست در مسیر این شعر دانست، که به نظر می رسد گامهای پس از آن در شعر فاطمی پس از انقلاب برداشته شد. در این شعر، گرمارودی با دیدن کودکی گمشده و پریشان که مادر خود را می طلبد، خویش را در قالب همان کودک گمشده می بیند که در جستجوی «مادر مهربان همه ی عالم» است:
اینک منم آن طفل دور مانده گم گشته
آن خردسال کودک سرگشته
ای مادر عزیز همه عالم
کو مهربار دامن پاکت؟ کو؟
در شعر شهودی، گرچه صنعتگری و فخامت دسته ی پیشین شعرها به چشم نمی آید، ولی استقلال تجربه ها و ذاتی بودن شعر آن را ممتاز می سازد. شعر بلند «بانوی ما»، اثر طاهره صفارزاده، شعری متکامل و چند بعدی از این نوع است:
کس نمی داند
صاحب عزا
بانوی ما
در بین ماست
بانوی زخم دیده
زخم دل رسول
زخم دل امام
زخم شهادت فرزندان
زخم زمانه ی حق ناشناس ...
بانو به صدر مصطبه ی عشق آمده
در بین ماست
آن عطر را دوباره می شنوم
سرم به عاطفه ی رؤیا بر می گردد
سرم به دامن بانو بر می گردد ...
غزلواره ی علیرضا قزوه در کتاب شبلی و آتش را با این مطلع:
تا که نامت بر زبان آمد، زبان آتش گرفت
سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت
نیز قابل اتصال به شعر شهودی است. منظومه ی زیبای «بانوی آب» از بهمن صالحی، یکی دیگر از نمونه های این شعر نوخاسته و بلکه از پیشکسوتان آن است:
بانوی آب
چون هاله ای ز عاطفه ی ماه
با جامه ای ز نور
در قصر آفرینش کامل
خورشیدوار، ایستاده به درگاه ...
اینجا لازم است نکته ای را متذکر شوم. به قول ادیب گرانمایه شهید احمد عزیزی، جمعاً می توان گفت شاعران انقلاب اسلامی، بیش از اینکه مکتبی بسرایند، انقلابی سروده اند؛ و بیش از آنکه به کل حتی بنگرند، به یکی دو گوشه ی مهم از آن بسنده کرده اند. باید تمامی ابعاد مکتب را وارد گستره ی زیبا و جاوید شعر کرد. در بیان چهار نگرشی که در شعر قدیم و جدید جریان داشته، جای خالی دو جریان اساسی احساس می شود: دو جریانی که متناسب با انقلاب اسلامی است. یکی نگرش اخلاقی- تربیتی در شعر فاطمی و دیگری نگرش سیاسی- اجتماعی در طول تاریخ اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین).
نه تنها در شعر متعلق به صدیقه ی کبری (س)، بلکه اصولاًً در تمامی شعر اهل بیت (ع) به این جنبه ها یا التفاتی نشده است و یا به نگاهی گذرا و اشارتی شتابان بسنده کرده اند. ای کاش اندیشه و شعر ارزشمند عالم دلسوخته و فرزانه ی دردآشنای جهان شرق- اقبال لاهوری- در شعر دینی شناخته شده و سرمشق شاعران رسالتمدار قرار می گرفت. شعری که خالی از تکلف و پر از اندیشه های بلند است. از این رو دوست می دارم که آن را حسن ختامی بر این مقال قرار دهم، آنجا که می گوید:
مریم از یک نسبتِ عیسی عزیز
از سه نسبت، حضرت زهرا عزیز
و با شرح زیبای آن سه نسبت، به جنبه های اخلاقی و الهی شخصیت زهرای مرضیه (س) را در کمال سادگی برای مخاطبان، ملموس می سازد:
مزرع تسلیم را حاصل، بتول
مادران را اسوه ی کامل، بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
آن ادب پرورده ی صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سرا ...
آنگاه در کمال لطف و ادب زن مسلمان را مورد خطاب قرار می دهد:
طینت پاک تو، ما را رحمت است
قوت دین و اساس ملت است
هوشیار از دستبرد روزگار
گیر فرزندان خود را در کنار
فطرت تو جذبه ها دارد بلند
چشم هوش از اسوه ی زهرا مبند
اخیرا انتشارات مروارید چاپ دوم کتاب " ازکافه نادری تا کافه فیروز " را در اختیار علاقه مندان به تاریخ معاصر ایران قرار داده است به همین مناسبت در اینجا نقد آقای فاضلی از این کتاب را بازنشر کردیم
مهدی اخوان لنگرودی، شاعر ایرانی مقیم اتریش 38 سال پس از دوری از وطن اخیرا کتابی منتشر کرده با نام «از کافه نادری تا کافه فیروز». این کتاب بخشی از خاطرات او با اهالی ادبیات در کافههای نادری (1) و فیروز (2) است. یکی از ویژگیهای ادبیات معاصر در این دوره، کافهنشینی شاعران و نویسندگان بود،سنتی که اگرچه هرگز به پایان نرسید، اما قدرتش را از دست داد. در دهههای سی، چهل و پنجاه، بسیاری از شاعران و نویسندگان سرشناس غروبها در کافهها جمع میشدند و از بین کافههای تهران، کافه نادری و کافه فیروز میزبان شاعران و نویسندگان بود. در این کافهها اتفاقات مهمی رخ داد که ازآن مقدار ناچیزی که تاکنون لابهلای خاطرات شاعران و نویسندگان آمده میتوان پیبرد که چه وزنی از تاریخ در این دو کافه وجود دارد که کمتربه آن پرداخته شده است. کتاب مهدی اخوان لنگرودی (3) روایتهای جدیدی از کافهنشینی و زندگی بعضی از چهرههای شناخته شده ادبیات معاصر دارد.
یکی از بخشهای خواندنی کتاب، خاطرات نویسنده از خسرو گلسرخی (1352-1322) است، شاعری که بیش از شعرش به خاطر دفاع از خود در دادگاه و اعدام در راه عقیدهاش به شهرت رسید. زندگی گلسرخی همواره برای علاقمندان به تاریخ معاصر جالب بوده است. لنگرودی در این کتاب علاوه بر توضیح چگونگی آشنایی خود با گلسرخی، چند روایت جالب نیز از حضور او در کافه فیروز ارائه کرده است. خاطرات نویسنده که سالها و از نزدیک با گلسرخی آشنایی و رفاقت داشته است و بسیاری از آنها برای اولین بار انتشار یافته است بر جذابیتهای کتاب افزوده است. لنگرودی درباره آشنایی خود با گلسرخی مینویسد:
«در اولین هفته ورود به تهران و آمدن دوباره ما به فیروز و قاطی شدن در جماعت تازه، به چندتایی برخوردیم که یکی از آنها دنیای سه تفنگداری ما را از ما گرفت و دیگر من و پشوتن (آلبویه) و داوود (هوشمند) از مرکزیت سه تفنگداری خارج شدیم. با آمدن و آشنایی با او ثابت شد که چهار تفنگداری هم در جهان میتواند اعلام حضور کند. کنار پنجره کافه فیروز به آفتاب نیمهجان و زرد غروبگاهی پاییز چشم دوخته بودیم. با پاهای استوار و محکمش از آن طرف خیابان میآمد. جوانی که سبیل پرپشت سیاهی لب بالایش را میپوشاند. با چشمهای میشی و کمی خمارآلود. پوست صورتش کمی پریده رنگ. کت و شلوارش مشکی با کراواتی قرمز که آویزان گردنش بود همراه با گره پهنی که در خود داشت. در چارچوب در گشوده شده فیروز چشم به جماعت درون کافه انداخت تا شاید آشنایی پیدا کند؟! از حرکاتش معلوم بود انگار با کسی قرار ملاقات دارد.
من و پشوتن و داوود حرفهایمان را قطع کردیم. سرمان را به طرف او گرفتیم. دستهای آزاد و رها شدهاش که آنها را گاهی به یکدیگر میمالید که مثلاً همین حالا گمشدهاش پیدا خواهد شد. در تمام این لحظات سینه? ستبرش را به جلو میداد و محکم ایستادنش را به رخ دیگران میکشید. به ناگهان سرش را به طرفمان گرفت و لبخندش را مثل میوهای که از درختش جدا شود به طرف ما پرتاب کرد و بیهیچ شک و شبههای انگار گمشدهاش را پیدا کرده است به طرف میز ما آمد. با دو، سه تا جملههای غیرمتعارف اما جدی دستش را به طرف یکیک ما دراز کرد:«من خسرو گلسرخی هستم. اجازه دارم روی میزتان بنشینم؟ اینجا همه یا شاعرند یا نویسنده مگر نه؟ من هم از اهالی قلمم. همه مگر چطوری آشنا میشوند. حتما یکی باید معرف ما باشد؟ من معرف خودم هستم...
«لنگرودی، پشوتن و من داوود» که در آشنایی با خسرو جور ما را کشید و حلقه? دوستی ما را به یکدیگر گره زد. آن شب آن قدر حرف توی حرف آمد که تا نیمههای شب بعد از بیرون آمدن از کافه فیروز و عبور از خیابان نادری و رسیدن تا دو راهی یوسفآباد بالا هیچ لحظهای را با حرفها و شعرهایمان خالی نگذاشتیم. خانهام یعنی محل سکونتم در یوسفآباد بالا که من و برادرم که از آمریکا آمده بود، در آن خانه? مجردوار زندگی میکردیم و این خانه میعادگاه دوستان شاعر، نویسنده و مجردهای یک لاقبایی مثل خودم بود! وقتی به ایستگاه اول رسیدیم، پشوتن راهی خانهاش شد. داوود هم ادامه دهنده? راهش تا میدان ژاله و خیابان دلگشا که تاکسی گرفت و رفت. من و گلسرخی با هم ماندیم، گویی سالهای سال با یکدیگر و در یکدیگریم. «خسرو! برویم بالا... شب را در خانه? ما بگذران. اگر راحتی و آزاد... جا برای هر دوتای ما هست.» دوستی ما از همان شب آغاز شد. ریشهدار و محکم و تا سالهای سال طول کشید. با خاطرههای بسیار و آن شب دوستی که هیچگاه فراموشم نمیشود.»
در بخش دیگری از کتاب اخوان لنگرودی از همراهی دوستان کافه فیروزش با او در زادگاهش لنگرود مینویسد و طبیعتاً در این بین بازهم گلسرخی حضوری پررنگ دارد:
«خسرو گلسرخی، زمستان و تابستان نداشت. هر وقت من کفش و کلاه میکردم برای رفتن به لنگرود، او هم با من میآمد. اگر تابستان بود بیشترش را در چمخاله میگذراندیم. روزها در چمخاله بودیم و شبها دوباره به لنگرود و به خانه بر میگشتیم. خسرو، در کنار دریا هم کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد! داوود هوشمند هم با خانوادهاش تابستانها میزد و میآمد به لنگرود در خانه? پدری و بیشتر چمخالهنشین بود. یعنی در آنجا زندگی میکرد. یکجورهایی جمع ما تکمیل میشد. پشوتن هم بیشتر تابستانها را در لنگرود میگذراند. در لنگرود که بودیم بعدازظهرهای تابستان وقتی آتش خورشید کم کم خاموش میشد، همهمان میزدیم و میرفتیم به خانه? پشوتن. »
در آن سالها در شهرستانها بیشتر کسانی را که لباس آراسته میپوشیدند مثلاً کراواتی هم بر گردن و یقه پیراهن داشتند، «دکتر» یا «مهندس» صدا میزدند. افرادی مثل مادر، نه فقط دنیا را نمیشناخت، حتی از شهر و دیار خود هم بیگانه بود. اگر صدای هواپیمایی را میشنید که گذرش از آسمان خانهاش بود، فوراً به خیالی واهی میگفت:
«همین حالا جنگ جهانی شروع شده روسها میخواهند پیاده شوند». گلسرخی دیگر خانهزاد شده بود. برای خودش جایگاهی و پایگاهی در خانه ما داشت. مادرم او را به اسم صدا نمیزد. همیشه میگفت
« آقای دکتر آمده، آقای دکتر رفته… و یا آقای دکتر کی میآیی؟… تو هم پسر من هستی دیگر… اما مواظب مهدی من هم باش… زیاد دیر نکنین… راستی ناهار چه میخوری برایت درست بکنم؟… »
راست میگفت. شبها همیشه با دوستان بودیم… همان کافه نادری و فیروز در خانه پشوتن. بعدش هم تا انتهای سحر در خیابانهای کوچک شهر لنگرود قدم زدن و بحث کردن و شعر خواندن که هر کداممان آرزوی رسیدن به روشنای فکر را داشتیم. گلسرخی موقع رفتن از خانه به مادر همیشه یک غذا را سفارش میداد که آن غذا را خیلی دوست میداشت. (مادر! ناهار «واویچکا» یادت نرود) دوتایی میرفتیم «بازار» و یا به کوچه و خیابانی که باز به خانه پشوتن ختم میشد. پشوتن را برمیداشتیم و میرفتیم. به خیابانهای اصلی شهر به سراغ دوستان دیگر…
خسرو گلسرخی، یک آرمانگرای تمام عیار بود که به عدالت و کمک به خلق تحت ظلم اعتقاد داشت. اعتقادات او در رفتارهای شخصیاش هم نمودهایی هر چند نمایشی پیدا میکرد، تا آنجا که به سفارش یک کت و شلوار مشترک با مهدی اخوان لنگرودی میکشد. اخوان لنگرودی مینویسد:
«من با پول دانشجویی کم و خسرو با درآمد کمتر از من از روزنامهها که گاهی با نوشتن مقاله و نقد ادبیاتی دستمزدکی میگرفت، قرار بر این شد پولهایمان را روی هم بگذاریم و یک کت و شلوار تازه بخریم. در نتیجه پولهایمان را روی هم گذاشتیم، یک پارچه? مشکی کت و شلواری دست اول خریدیم و بردیم به خیاط خانه? «حافظ» در لالهزار که برایمان کت و شلوار درست کند و طوری هم برش بزند که به تن هر دو تای ما بخورد. از قضا تن و هیکل و اندازه ما نزدیک به هم بود.
کت و شلوار با سلام و صلوات بعد از دو ماه انتظار و دلشوره دوختش پایان گرفت. پول اجرت لباس، که نصفش را کم داشتیم از دو تا دوست ثروتمند مثل خودمان! قرض گرفتیم و به رییس خیاط خانه? «حافظ» دادیم و آن را با خوشحالی به خانه آوردیم. همه? این دردسرها تنها به این خاطر بود که گاهی ما هم با کت و شلوار تازه، میان بقیه جولانی بدهیم، البته نه در گروه هنرمندان و روشنفکران...». جلوی خانمها ما هم پزی بدهیم! سرنوشت این کت و شلوار چنین بود، سه روز به من تعلق داشت و سه روز به گلسرخی. من هر وقت آن را میپوشیدم، یک پوشت قرمز هم در جیب بالای کتش فرو میکردم، به اضافه? یک شال قرمز و کراوات رنگی... و خیلی شیک و پیک میرفتم به فیروز... و بعد به سر قرار... البته خسرو آن را بدون پوشت و شال میپوشید. فقط کراوات میزد.
دوستان چپگرا و طنزگو، چقدر دلخور از پوشیدن این کت و شلوار ما بودند. حتی یادم هست، یکی از نزدیکترین و بهترین دوستان من، منوچهر بهروزیان نویسنده، هر وقت مرا با این کت و شلوار میدید، به آرامی به شاعران بغلدستی میگفت:«به خدا، این مهدی اخوان لنگرودی با قاچاقچیان همکاری دارد! آخر مگر میشود با پول دانشجویی، این طوری پوشید؟» من هم با غرور بزرگی که داشتم چیزی به او نمیگفتم... فقط به اعتراض جوابش میدادم: «پول کت و شلوارمان قرضی است و این کت و شلوار سه روزش به من تعلق دارد و بقیه روزهای هفته به خسرو... حال خیالت راحت شد؟» سفت و سخت در آغوشم میگرفت: «شوخی کردم »
نویسنده کتاب «از کافه نادری تا کافه فیروز» ماجرای انتخاب نام فرزند خسرو گلسرخی را نیز اینگونه روایت کرده است: «نامگذاری پسر گلسرخی را درست یادم هست؛ و آن هم به خاطر عشق و علاقه? زیادی که به میرزا و جنگلیها داشت، پشوتن نام «دامون» را روی بچه? گلسرخی گذاشت و خسرو با شنیدن این نام از دهان پشوتن، چنان خوشحالی عظیمی را در خود احساس میکرد که خندههایش مثل رویش گلهای ابریشم شده بود در زیر پلکهایش.»
نویسنده چگونگی خبر اعدام گلسرخی را چنین شرح داده است:
«یک سال بعد از این که به وین آمدم، به خاطر خونریزی معده ناشی از نپذیرفتن هوای غربت، به بیمارستان رفتم. وقتی پزشک معالجم که ایرانی بود خبر اعدام خسرو گلسرخی را در آنجا به من داد، خونریزی معده من دوبرابر شد. آخر دکتر معالج من چه میدانست که من و او چقدر با هم زندگی کردیم و آن هم وقتی بود که از من پرسید: گلسرخی را میشناسی؟ میگفتند شاعر بود! دیشب روزنامه های ایران اعلام کردند، رژیم او را اعدام کرد. تمام تنم بغض شده بود. با تنی دق کرده به دکتر گفتم:«چرا دکتر او را میشناسم، مثل چشمهایم.»
از معدود خاطرات نویسنده از جلال آل احمد آمده است:
«آل احمد یاد سیگارش میافتد و آن را از جیبش بیرون میآورد. روی میز طبق معمول سیگار اشنو است. آل احمد کتی نپوشیده است، اما پیراهن تمیز و شسته شدهای که بییقه است و زنارش تا بالای یقه. هر وقت که هوا گرم میشد، همیشه کفشهای سکگ دار و راحتی را به پا میکرد. سادگی خاصی داشت. صندلی و اطراف میزش را بیشتر بزرگان و سرشناسان شعر و ادب پر میکردند و او بیهیچ ترس و لرزی از دستگاه و ساواک میگفت. حرف میزد و نظرهایش را ابراز میکرد و نظرش همیشه ضد دستگاه بود و برچیدن آن. آل احمد در دوشنبهها، هر وقت به فیروز میآمد شورش و اعتراض درونیش را به همه «فیروز نشستگان» اعلام میکرد.»
کتاب از منظری متفاوت وضعیت و زندگی شاعران، نویسندگان و هنرمندان دهه چهل را مرور کرده است و تلاش داشته است تا زندگی عادی و غیر حرفهای آنان را در قالب خاطرهنویسی معرفی کند. نوشتن این کتاب 19 فصلی دو سال به درازا کشیده است و نتیجه اش همان است که آنرا در اختیار علاقهمندان گذاشته است.
نویسنده با کتابش عملاً موجب زنده شدن خاطراتی است که با محوشدن کافه فیروز و کمرنگ شدن نقش کافه نادری، در حال نابودی بوده است بیشک لنگرودی نجات دهنده این بخش از تاریخ معاصر ایران است.
نویسنده به «تاریخ» خاطرات خود اشارهای نداشته است. این کتاب 227 صفحهای فاقد نمایه اعلام است و همین امر پژوهشگران را با مشکل روبرو میسازد. به نظر میرسد چنانچه خاطرات وی در قالب گفتگو با چند تن از پژوهشگران تاریخ شفاهی صورت میگرفت، نویسنده برای ارائه پاسخها مجبور بوده است از خاطرات گذشته خود کمک بیشتری بگیرد. پایانبخش این کتاب، چاپ تنها چهار تصویر از دوستان و همفکران نویسنده در این دوره زمانی است.
پیوست ها:
1- کافه نادری نام یکی از کافههای قدیمی تهران است. کافه نادری درشرق پل حافظ در خیایان جمهوری فعلی است. در سال 1306 مهاجر ارمنی به نام «خاچیک مادیکیانس» این کافه را دایر کرد. این کافه در دهه سی و چهل پاتوق شاعران، نویسندگان و روشنفکران همچون صادق هدایت، جلال آل احمد، احمد فردید، سیمین دانشور، نیما یوشیج، خسرو گلسرخی، عبدالحسین نوشین، شهریار، رهیمعیری، فریدون توللی، نواب صفا، سیمین بهبهانی و دهها نفر دیگر بوده و بخش زیادی از شهرت کنونیاش را از اعتبار این اشخاص وام گرفته است.
2- از دیگر کافههای دهه 30 و 40 در تهران کافه «فیروز» بود که زمانی در خیابان «نوبهار» جمهوری برو و بیایی داشت و پاتوق افرادی چون «جلال آلاحمد» و هوادارانش بود. کافه فیروز از مهمترین کافههای تهران در حوزه شعر و داستان بوده که چهرههایی چون نصرت رحمانی و خسرو گلسرخی و بسیاری دیگر هویت این کافه را طی دودهه ساختهاند.
3- مهدی اخوان لنگرودی شاعر و نویسنده متولد سال 1324 در لنگرود است. در سال 1351 از دانشگاه ملی ایران در رشته جامعهشناسی فارغ التحصیل و برای اخذ مدرک دکتری راهی وین شد. از لنگرودی تاکنون چند کتاب شعر و داستان منتشر شده است. نگاه کنید به سال شمار لنگرودی صفحات 224 الی 227 کتاب.
چهاردهم اسفند ماه
سیزدهم اسفند ماه
دوازدهم اسفند ماه