خدایا سلام
امشب خیلی درمانده شدم
دلم گرفته اونقدر گرفته که انگار هیچ چیز نمیتونه دل خسته و بی کس من و تصلی بده خدا خودت همه چیز رو میدونی دستم و بگیر
نمی تونم بگم توی دلم چی میگذره فقط خودت گره ها رو باز کن
دستهای من پر از خالیست خدایا به طرف تو بلند کردم اونها رو خالی بر نگردون
اللهم اجعل فی قلبی نورا
و فی سمعی نورا
و فی بصری نورا
و فی لسانی نورا
و فی یدیَّ نورا
و فی رِجلَیَّ نورا
و فی جمیع جوارحی نورا
یا نور الانوار
.
دعایی که آیت الله سید علی قاضی (رحمة الله علیه) برای قنوت به شاگردانشان تعلیم می دادند .
سلام قران ،کلام خدا ،کتاب هدایت،
چرا ،ا از تو آواز مرگی ساخته اندکه هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند:« چه کس مرده است؟!»
جه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است....
چرا ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده اند.یکی ذوق می کند که ترا بر روی دانه برنج نوشته ، یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده ، یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ....!
آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟؟؟!
چرا حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.
اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند ،مستمعین فریاد میزنند « احسنت....!» گوی مسابقه نفس است.
چرا به یک فستیوال مبدل شده ای ،حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو از آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟؟!!
آنانکه وقتی ترا میخوانند چنان حظ میکنند،گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی، تا اینچنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال آنانکه خدا را با تو می شناسند
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه . یه وقتایی دلم میخواد بهم وقت قبلی بده و تو یه جلسه خصوصی دو نفره درد دلامو بشنوه . اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمیکنه . هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمیشه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه . محاله ، محاله ممکنه بهم بگه نمیپذیرمت .
خیلی بزرگواره ، با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ، هیچ وقت منتظرم نمیذاره .
گاهی اوقات واسش نامه مینویسم و میدونم که نامههامو بیجواب نمیذاره ، وقتی توی دفتر خاطراتم نامههام رو مرور میکنم ، میبینم حتی یه دونش هم بیجواب نمونده .
من و خدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم ، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر و کمتر از عالیترین ، بهم نده و من بهش قول دادم حتی اگر دل بیقرارم در حسرت آرزویی بال بال میزد و شوق استجابت دعایی آتیشم میزد با تموم وجودم بدون ذرهای تردید ، اول بگم اجازه خدایا ، خدایا تو اجازه میدی ؟ تو صلاح میدونی ؟ اگه تو ناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمیشه ؛ میدونم آخه تو دوستم داری و همیشه برام بهترینها رو خواستی ؛ اصلاً از خوبی بیانتهای تو ، بد خواستن محاله .
اعتراف میکنم قول سنگینیه و عمل بهش مثله به زبون آوردنش کار سادهای نیست ، واسه همین از خودش خواستم و بهش گفتم :من فقط یه بندهام ، چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمیدونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .
اتفاقاتی میافته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست ، چشمهای قاصر من قادر به دیدن اون چه پشتش هست ، نیست ؛ دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمانه و اسراری هست که شاید دونستنش ، فهمیدنش ، تو ظرف ادراک من نگنجد . اینو تو می دونی .
پس واسه لحظههای دشوار به من قدرت تحملشو ببخش . منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ، همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگر ظاهراً همه چیز عذابآور و دشوار باشه .
گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمیشود . راستش اولش حس خوبی نداشتم ، دلم میگرفت ، شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود .
منو ببخش که یه وقتایی از سر بیصبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت میپرسم :آخه چرا ؟ ؟ ؟
وقتایی که هر چی فکر می کردم فکر اسیر خاکم به هیچ جا نمیرسید . دنبال دلیل میگشتم و دلیلی پیدا نمیکردم ، پیش میاومد که با یه بغضی تو گلوم تکرار کنم :آخه واسه چی ؟ چی می شه اگه ... ؟
یه وقتایی از سر بیحوصلگی و فراموشکاری بهت گله میکردم ، چقدر از بزرگواریت شرمندهام که منو در تموم لحظههای ناشکریم ، توی تموم لحظههای بیصبریم با محبت تحملم کردی ، نه تنبیهم کردی نه حتی ذرهای محبتت رو ازم دریغ کردی . توی تنهاترین لحظات تنهاییم ، درست تو لحظههایی که فکر میکردم هیچ کس نیست ، اون موقع که به این حس میرسیدم که چقدر تنهام ، واسم نشونه میفرستادی که :من خودم تا آخرین لحظه باهاتم واسه تموم لحظات همراهتم . من تنها بنده تو نبودم اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی .
تو تنهاترین و محکمترین قوت قلب دل تنهامی . تو طوفانهای زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشمی . تو از من به من نزدیکتر بودی موندم که چطور گاهی اوقات چشمهای غافلم ندیدت اما تو هیچ وقت حتی لحظهای منو ترک نکردی . روزهایی رسید که فکر کردم با من قهری تو حتی در همون لحظهها با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده میشم از من قهر نکردی و به خاطر این فکر کودکانه نادرست طردم نکردی .
من دوستت دارم . منو ببخش اگه قولم مثل خودم کوچیکه ، اما دلم به بزرگی بیحد تو خوشه و پشتم به کمکهای تو گرم .
از تو سپاسگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی .
تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم ، بهم امید بخشیدی ، تو یادت چیزی هست که منو زیرو رو میکنه . غصههامو میشوره و دلشکستگیهامو ترمیم میکنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .
هر وقت خواستم ببینمت بیدرنگ با مهربونی در رو به روم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم . حذفم نکردی من همیشه دست خالی به دیدنت اومدم و تو همیشه با دست پر روانهام کردی .
هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی که انگار مدتهاست منتظرم بودی ؛ هر وقت ندونسته از بیراه سردرآوردم خودت منو صدا کردی ، گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه راه غلط منع کردی . اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم رو حفظ کردی . توهمیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده ، به من از صفات و ذات چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی حتی شده یک سر سوزن نزدیکتر بشه .
به حافظهام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطر نبره ، به ارادهام همتی ببخش تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .
ازت متشکرم خدای خوب من .
دوم محرم سال شصت ویک هجری: ورود امام حسین(ع) به کربلا
حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) پس از دریافت نامه های فراوان اهالی کوفه، مبنی بر رفتن آن حضرت به کوفه و بر عهده گرفتن قیام مردمی بر ضد بنی امیه، در آغاز پسر عمویش مسلم بن عقیل(ع) را به نمایندگی خویش به آن دیار اعزام کرد و اهالی کوفه، به ویژه شیعیان و محبان اهل بیت(ع) از مسلم بن عقیل(ع) استقبال شایانی کرده و بیش از 18000 تن با وی بیعت کردند و مسلم بن عقیل(ع) پس از وصول اطمینان از صداقت کوفیان، نامه ای برای امام حسین(ع) نوشت و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد و امام حسین(ع) در روز هشتم ذی حجه سال 60 قمری به همراه خانواده، فامیلان و یاران خود عازم کوفه شد. امّا در بین راه، در توقف گاه زرود، خبر شکست قیام شیعیان کوفه و شهادت مظلومانه مسلم بن عقیل(ع) به دست مزدوران عبیدالله بن زیاد را دریافت کرد. با این حال، به حرکت اعتراضی خویش به سوی عراق ادامه داد. ولی پس از گذشتن از توقف گاه شراف، با سپاه یک هزار نفری عبیدالله بن زیاد، به فرماندهی حرّ بن یزید تمیمی روبرو گردید.حرّ بن یزید از سوی حصین بن نمیر مأموریت داشت که در جاده میان مکه و کوفه به گشت زنی پرداخته و در صورت برخورد با قافله امام حسین(ع)، آن را ردیابی کرده و مانع ورودش به کوفه گردد. امام حسین(ع) به محض رویارویی با سپاه خسته و تشنه حرّ بن یزید، با آنان مهربانی کرد و همه را سیراب و از الطاف خویش برخوردار گردانید. حرّ بن یزید که پیش از این، از امام حسین(ع) تصور دیگری داشت، در برابر مهربانی های آن حضرت، متأثر و منفعل شد و رفتاری غیر خصمانه در پیش گرفت. ولی بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد ناچار بود، آن حضرت را تعقیب کرده و مانع ورودش به کوفه گردد. در توقف گاه عذیب هجانات، نامه ای از عمر بن سعد ] فرمانده نظامی سپاه عبیدالله بن زیاد[ به دست حرّ بن یزید رسید و او را مأمور کرد که بر امام حسین(ع) سخت گیرد و او را از بیابانی خشک و فاقد آب و آبادانی گذر دهد. حرّ بن یزید بر امام حسین(ع) سخت گرفت و او را به سرزمینی غیرآباد وارد و مجبور به توقف نمود. امام حسین(ع) ناچار شد در آن جا توقف کرده و آن را خیمه گاه خویش قرار دهد. امام حسین(ع) پس از رسیدن به این سرزمین، پرسید نام این مکان چیست؟ گفتند: کربلا. امام حسین(ع) همین که نام کربلا را شنید، گفت: اَللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بکَ مِنَ الکَربِ و البَلاءِ. سپس فرمود: این جا، مکان کرب و بلا و محلّ محنت و عنا است، پس فرود آیید که منزل و خیمه گاه ما این جا است. این زمین، محلّ ریختن خون ما است و در این مکان، قبرهای ما واقع می گردد. این ها را جدّم محمد مصطفی(ص) به من خبر داده است. پس قافله حسینی در آن جا فرود آمد و خیمه های مظلومیت و شرافت خود را بر افراشت و در طرف دیگر، حرّ بن یزید با یاران و سپاهیان خویش نازل شد و خیمه های دشمنی و قتال با آل پیامبر(ص) را بر پا نمود. شایان ذکر است، روز ورود امام حسین(ع) به سرزمین کربلا مصادف بود با روز پنج شنبه، دوّم محرّم سال 61 هجری قمری. (1) بدین گونه، حرکت امام حسین(ع) از مکه معظمه تا ورودش به کربلا، مدت بیست و چهار و یا بیست و پنج روز ادامه یافت.
منابع:
1- الارشاد (شیخ مفید)، ص 416؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 320؛ الفتوح (ابن اعثم
کوفی)، ص 871