پوپولیسم از ریشة «popul» گرفته شده و آن را می توان «مردم باوری» و یا «عوام زدگی» ترجمه کرد. در «پوپولیسم» مفهوم «مردم» یا «خلق» تا حد مفهومی مقدس ارج نهاده می شود و خواست مردم عین حق و اخلاق پنداشته می شود. در بینش پوپولیسمی «مردم» تجسم همة فضایل دانسته می شوند. پیدایش آغازین این گرایش به جنبش های انقلابی تندرو روسیه در قرن نوزدهم و سال های دهة 1860 میلادی برمی گردد. در آن زمان جنبش انقلابی «نارودنیک» سعی در ترویج باورهای پوپولیسمی داشت و توده های مردم به ویژه دهقانان را تجسم همة فضایل اخلاقی می دانست و معتقد بود؛ خواست و ارادة آنها عین حق است.
در دهه های پایانی قرن نوزدهم و در ادبیات مارکسیستی روسیه که مبتنی بر سیاست تشکیلاتی و حزب بسته و منضبط بود، پوپولیسم به صورت شعاری تحقیرآمیز و جهت استهزاء طرف مقابل و به معنای عوام زدگی به کار می رفت. در ایالات متحدة آمریکا هم در جنبش «چپ گرای حزب سوسیالیست نورمن تامس» و هم در رویکرد «راست گرایانة مک کارتیسم» در سال های پس از 1945 میلادی، جلوه هایی از عوام زدگی و ستایش بیمارگونة مفهومی گنگ و مبهم به نام توده ها در حد تقدس دیده می شود.
بدیهی است که عوام زدگی یا تقدس بخشیدن به خواست و ارادة مردم هر چه که باشد به طور مبنایی با توجه کردن به مصالح مردم و نیازهای راستین آن ها و تأمین زمینه های سعادت و رشد ایشان که وظیفة نظام دینی است تفاوت دارد.
«پوزیتیو» در لغت به معنای «مثبت و وضعی» (آنچه نهاده شده) است. «فرانسیس بیکن» فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم برای اولین بار در کتاب «اصول و منابع» خود این واژه را به معنای «واقعی» ، «محقق» و «قطعی» به کار برد. بیک در این کتاب توصیه می کند که از بررسی علل و حقایق غایی امور باید دست کشید و به فکر تغییر و تصرف در همین امور «واقع محقق» باید بود. در واقع بیکن صفت پوزیتیو را برای اموری که بر مبنای صورت ریاضی و کمی روش شناسی تجربی فلسفه جدید قابل اثبات و بررسی اند به کار می برد.
«پوزیتیویسم» رویکردی در فلسفة مدرن غربی است که با ظهور اومانیسم و اصالت یافتن افق ناسوتی حیات و اهمیت گرفتن اغراض تصرف گرانه و دنیا مدارانه برای حدود دو قرن (از قرن هفدهم تا نوزدهم میلادی بر بخشی از گرایشات فلسفی غرب حاکم گردید.
پوزیتیویسم، صورتی از اندیشة مدرن غربی است که معتقد است در حوزه معرفت شناسی فقط از طریق حواس و بهره گیری از روش های تجربی می توان به شناخت امور (صرفاً محسوس) دست یافت و هیچ نوع امکانی برای شناخت امور مجرد و غیر محسوس و غیر جزیی وجود ندارد.
بنابراین ویژگی های پوزیتیویسم را می توان این گونه بیان کرد:
1 منکر وجود هر نوع دریافت اشراقی یا ادراک عقلانی کلی است.
2 به اصالت ذره و جزیی نگری معتقد است.
3 تنها روش ادراک امور را روش تجربی آزمایشگاهی می داند.
4 هر نوع قضیة معرفت شناسانه را که از طریق روش حسی تجربی قابل مطالعه نباشد، مهمل و یا غیر علمی می نامد.
5 اساس رویکرد علوم جدید (اعم از علوم طبیعی یا علوم انسانی ) پوزیتیویستی است.
پوزیتیویسم از «بیکن» آغاز گردیده و در معرفت شناسانی چون «جان لاک» (1704) و «دیوید هیوم» (1776) و در قرن نوزدهم در فرانسه «اگوست کنت» (1857) تلاش کرد تا بر پایة پوزیتیویسم، اساس علوم انسانی مدرن و به خصوص «جامعه شناسی» را بنا نماید. در دهه های 20 و 30 قرن بیستم رویکرد افراطی ای تحت عنوان «پوزیتیویسم منطقی» پدید آمد که «رودلف کارناپ» ، «اتونویرات» و «موریس شلیک» تحت عنوان «حلقه وین» از بنیا ن گذاران آن بودند. این رویکرد به زودی دستخوش بحران شد و مضمحل گردید. در دهه های چهل و پنجاه قرن بیستم و پس از آن، لیبرال هایی چون «کارل رایموند پوپر» و «ایزایابرلین» گرایش های پوزیتیویستی را در شکل کم رنگ تری حفظ کرده و تداوم بخشیدند.
اساساً «پوزیتیویسم» نحوی سفسطه گری و بازی با کلمات برای تکرار مشهورات لیبرالی عالم مدرن و دفاع از وضع موجود است. پوزیتیویسم را می توان منحط ترین صورت اندیشة مدرن غربی دانست که در قلمرو معرفت شناسی نوعی تلازم با لیبرالیسم داشته و دارد. به جرأت می توان گفت؛ پوزیتیویسم، نشانة زوال تفکر و غلبة نازل ترین صور سوفسطایی گری عامیانه بر تفکر فلسفی است. در غرب معاصر نیز متفکران جدی یا منتقد به شدت از پوزیتیویسم و سطحیت عوام زدة آن اعراض می کنند و آن را در زمرة تفکر جدی به شمار نمی آورند.
در ایران جریان روشنفکری به لحاظ سطحیت و گسسته خردی و ضعف تئوریک و ظاهر گرایی مقادانه ای که بدان مبتلا بود، از همان ابتدا صبغه ای پوزیتیویستی داشت و این پوزیتیویسم عامیانه به ویژه در تئوری معرفت شناختی روشنفکران التقاطی نظیر سازمان مجاهدین (منافقین) و نیز به اصطلاح «تفسیر علمی» تئوریسن های «نهضت آزادی» از قرآن به خوبی خودنمایی می کرده است. شهید مطهری در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» جلد اول مبانی تئوریک معرفت شناسی پوزیتیویستی را مورد نقادی جدی قرار دادند و نیز در نقد به «تئوری شناخت» مطروحه از طرف مارکسیست ها و روشن فکران التقاطی به ظاهر دینی آن زمان به سختی به انتقاد از ضعف های تئوریک و سطحیت و تناقض های آن پرداختند.
در سالهای پس از پذیرش قطعنامه، گرایش «نئولیبرالی» روشن فکری به اصطلاح دینی ایران که مانیفست تجدیدنظرطلبانه و عصری انگارانه و نسبی گرایانة خود را تحت عنوان «نظریة قبض و بسط تئوریک شریعت» مطرح کرد، از نگرشی نئوپوزیتیویستی الهام و تأثیر پذیرفته بود. آراء «عبدالکریم سروش» تئوریسین این جریان، تکرار التقاطی و شبه اسلامی ای از آراء نئوپوزیتیویستی «کارل پوپر» است که در مراحل بعدی با آراء «نوسوفسطایی» و «نسبی انگارانة» برخی هرمنوتیست ها نظیر «گادامر» آمیخته شد. «جان پاسمور» مورخ تاریخ فلسفة معاصر در یال 1972 میلادی در مقاله «پوزیتیویسم منطقی چیست؟» در دایرة المعارف فلسفه (1972)، پوزیتیویسم منطقی را مکتبی مُرده اعلام کرده است. گرایش نئوپوزیتیویسم نیز اگر چه از طرف لیبرال ها و مدافعان وضع موجود عالم و رژیم عالم و رژیم های سرمایه داری شدیداً تقویت و حمایت می شود اما در عمل در عرصة تفکر معاصر غربی چیزی بیش از یک گرایش کم رنگ و ناتوان که از طرف اندیشمندان، سطحی و بازاری و غیر جدی ارزیابی می شود، نیست.