صادق هدایت را به همراه جمالزاده و بزرگ علوی ، پیشگامان داستان نویسی فارسی می دانند .
در شب سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 شمسی نویسنده ای در ایران تولد یافت که بعد ها نه تنها در کشور خود ، بلکه در بیرون مرز های ایران نیز شهرت یافت .
صادق ، کوچک ترین فرزند هدایت قلی هدایت ( اعتضاد الملک ) و خانم عذری زیورالملک هدایت (دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم ) بود و دو برادر و دو خواهر دیگر نیز داشت .
وی هنگامی که از خاک ایران آزادی خواهی و مشروطه طلبی می جوشید ، متولد شد .
صادق در خانواده ای ثروتمند و اشرافی به دنیا آمد . افراد خانواده او همگی از مردان سرشناس کشور بودند و او از این راه می توانست به مقامات بالای حکومتی دست پیدا کند و در آسایش و راحتی زندگی کند ؛ اما صادق به سرعت جریان زندگی اش را از خانواده اش جدا نمود و با درآمد اندکی که از از کار کردن در ادارات مختلف دولتی کسب می کرد امرار معاش کرد
پدر صادق از خاندان رضا قلی خان هدایت ، ادیب و دانشور رمان ناصری ، بود .
صادق هفت ساله بود که به همراه دو دوست و هم بازیش ، مهندس خسرو هدایت قائم مقام شرکت ملی نفت ( پسر دایی صادق ) و دکتر منوچهر هدایت رئیس بهداری وزارت آموزش و پرورش ( پسر عموی صادق ) به مدرسه علمیه رفت . این سه نفر تا کلاس نهم دبیرستان با هم بودند .
تحصیلات درخارج از وطن
هدایت در سال 1304 تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون و دبیرستان فرانسوی سن لوئی تهران به پایان برد .پس از آن در سال 1305 با پذیرفته شدن در مسابقه ای که ترتیب یافته بود ، کاروان دانش آموزان اعزامی به اروپا ، به بلژیک رفت .
صادق در آموزش عالی بلژیک ، در رشته مهندسی راه و ساختمان نام نویسی کرد ، اما اقامت او در بلژیک یک سال بود و با اولین کاروان دانشجویان ، برای تحصیل در رشته معماری ، به پاریس رفت . وی 4 سال در فرانسه اقامت داشت .
در طول اقامتش در پاریس ، آن طور که از نامه هایش پیداست ،مشکلات مالی بسیاری داشت و زندگی سختی را می گذرانید . به این ترتیب تحصیلاتش را به پایان نبرد و در سال 1309 که اوج قدرت رضا شاه بود ، به تهران بازگشت . خانواده صادق از بازگشت او ناراضی بوده و اصرار داشتند که صادق برای ادامه تحصیل به اروپا بازگردد ، اما او نپذیرفت .
بازگشت به ایران
پس از بازگشت به تهران ، تا شهریور 1311 در بانک ملی مرکز ، به عنوان حساب دار جزء کار می کرد و ماهی 20 تومان حقوق می گرفت .
از 6 شهریور 1311 تا 16 دی 1313 در اداره کل تجارت مشغول به کار بود . از این تاریخ تا 30 اسفند 1314 هم در وزارت امور خارجه کار می کرد و پس از آن وارد شرکت سهامی کل ساختمان شد .
ربـــعــــه
سال 1315 که صادق به هندوستان رفت ، پربارترین دوره فعالیت ادبی هدایت بود . صادق در این دوره با بزرگ علوی ، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد آشنا شد .این 4 تن ، از جوانان روشن فکری بودند با دارای اصول فکری و هنری مشترک. آن ها بیشتر
عصر ها در یکی از کافه های لاله زار نو به نام « رُز نَوار » گرد هم می آمدند و با هم بحث و تبادل نظر می کردند .
در آن زمان یک گروه هفت نفری از نویسندگان به نام زمان وجود داشت که خود را سَبعه می نامیدند . این گروه شامل افرادی چون نفیسی ، فلسفی ، یاسمی و سعیدی بود که بیشتر مقالات ادبی در مطبوعات روز ، به قلم آن ها بودند .
هدایت و دوستانش ، نام ربعه را برای گروهشان انتخاب کردند .کلمه ربعه بر وزن سبعه ، یک کلمه غلط عمدی بود که هدایت و یاران او در برابر آنان بر خود نهاده بودند . این نام در حقیقت نوعی دهن کجی به افراد گروه سبعه بود .
مجتبی مینوی درباره طرز فکر این گروه چنین می گوید :
ما با تعصب جنگ می کردیم و برای تحصیل آزادی کوشش می کردیم و مرکز دایره ما صادق هدایت بود .
کم کم به شمار یاران هدایت افزوده شد : سرهنگ مین باشیان و حسین سرشار ( دو موسیقی دان ) و عبدالحسین نوشین ( بازیگر و کارگردان )
به تشویق صادق هدایت، بزرگ علوی کتاب چمدان را نوشت و نوشین هم تئاتر تُپاز را به معرض نمایش گذاشت .
در زمان تشکیل کنگره فردوسی، نوشین و مین باشیان ، سه پرده نمایش از شاهنامه را اجرا کردند .
مجتبی مینوی در این دوره نامه تنسُّر ، تاریخ مازیار ، نو روزنامه ، جلد اول شاهنامه ، شاهنشاهی ساسانیان و ویس و رامین را تصحیح کرد .
بازگشت آخر به وطن
در سال 1315 به دعوت دکتر شیراز پور پرتو ( شین پرتو ) عضو وزارت امور خارجه شد و به عنوان متخصص تنظیم دیالوگ فیلم فارسی به هندوستان رفت . در این سفر که کمتر از یک سال به طول انجامید ، با فرهنگ هندی آشنا شد و اطلاعات وسیعی در
زمینه فارسی میانه ( پهلوی ) به دست آورد .
پس از این سفر ، آن چنان که از نامه هایش پیداست ، صادق تمایلی برای بازگشت به تهران نداشته و دوست داشت که در هندوستان باقی بماند . با این همه چون از لحاظ معیشتی در تنگنا افتاد ، باز به تهران بازگشت و بار دیگر به استخدام بانک مرکزی در آمد . سال های بعد از بازگشت صادق به ایران ، سال های خفقان آور و سختی بودند ؛ مجتبی مینوی به لندن رفته بود و در برنامه فارسی بی . بی. سی کار میکرد ، بزرگ علوی هم در زندان بود و به این ترتیب گروه ربعه از هم پاشید .
تا مدتی دکتر خانلری ، دکتر محمد مقدم و مسعود فرزاد در خانه هدایت جمع می شدند و از ادبیات و موسیقی و ... سخن می گفتند ، که کم کم این گروه هم متلاشی شد .
وی در سال های 1318 – 1320 مقالات و تحقیقات گوناگون خود را در مجله موسیقی چاپ می نمود .
هدایت تمام زمانش را برای مطالعه می گذاشت و کار اداری را فقط برای رفع تکلیف انجام می داد .
هدایت در فعالیت های ادبی جمعیت ایرانی روایط اتحاد جماهیر شوروی که در سال 1322 تاسیس یافت ، شرکت داشت . این جمعیت مجله ای به نام پیام نو داشتند که هدایت در آن فعال بود . وی مقالاتی از جمله « چند نکته درباره ویس و رامین » و یک داستان به نام فردا را در این مجله منتشر کرد .
وی با مجله سخن که دکتر پرویز خانلری در سال 1322 دایرش کرده بود همکاری داشت . مثلا ترجمه مسخ کافکا را اولین بار در این مجله چاپ کرد . صادق ترجمه دیوار ژان پل سارتر را اولین بار در این مجله چاپ کرد و برای اولین بار این نویسنده را به فارسی زبانان معرفی کرد .
هدایت در 16 آذر 1324 همرا یک هیئت فرهنگی برای شرکت در جشن یادبود بیست و پنجمین سال تشکیل دولت جمهوری ازبکستان ، به دعوت دانشگاه تاشکند ، به آن کشور رفت و دو ماه در آن جا بود .اوضاع سیاسی بد ایران در سال های 1326 -26 در روحیه صادق تاثیرات بدی گذاشت .
در زمانی که امپریالیست ها در امور داخلی ایران شروع به دخالت کردند ، هدایت که از دل و جان طرفدار آزادی و استقلال کشور بود ، شرایط روحی بدی داشت. اما بنا به گفته نزدیکانش تو هرگز در هیج حزب و فرقه ای نبود ، او نه کمونیست ، نه مارکسیست و نه از اهالی حزب توده بود .
در سال 1329 از دانشگاه تهران چند ماه مرخصی گرفت و ظاهرا به نام معالجه ، روز 12 آذر 1329 به پاریس رفت . سر انجام در بامداد روز دوشنبه 19 فروردین ماه 1330 در پاریس ، در گرمابه اتاق پانسیون محقری در بلوار سن میشل ، کوچه شامپیونه ، در کنار خاکستر آثار چاپ نشده اش ، با گشودن شیر گاز به زندگی خود پایان داد . به این ترتیب دفتر زندگانی 48 ساله این نویسنده توانمند ایرانی بسته شد .
آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه 85، در پاریس واقع است.
خودکشی
گفته شده که در سفر اولش به پاریس که برای تحصیل رفته بود ، در اردیبهشت 1307 ( آوریل 1928 ) در حوالی پایتخت ، قصد غرق کردن خودش را داشت که موفق نشد . در کارتی که در تاریخ 3 می همان سال برای برادرش فرستاده نوشته است : « یک
دیوانگی کردم ، به خیر گذشت . »
در جای دیگر نوشته اند که صادق به یکی از دوستانش گفته که خود کشی با گاز آسان ترین نوع خود کشی هاست .
برخی دیگر از دوستانش می گویند که همیشه می گفته که بعضی ها در همه عمر مجذوب خود کشی هستند و مقاومت آن ها در برابر این کشش بیهوده است .
در جای دیگر ، وی در پاسخ به نصیحت های ، به قول خودش « مادر شوهرانه ی » جمال زاده گفته : « هر سر این است که از هر کاری زده و خسته و بیزارم . اعصابم خورد شده . مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن ، شب را به روز می آرم و حوصله همه چیز را از دست داده ام .»
در نوشته های دیگرش هم شواهدی بر کشش او به مرگ وجود دارند .
وی در قطعه نا تمام مرگ چنین می گوید :
«زندگی از مرگ جدایی ناپذیر است ...اگر مرگ نبود همه آرزویش را می کردند ، فریاد های ناامیدی به آسمان بلند می شد ، به طبیعت نفرین می فرستادند . اگر زندگانی سپری نمی شد ، چقدر تلخ و ترسناک بود . ای مرگ تو نوش داروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی...»
در داستان زنده به گور نیز چنین می گوید :
«نه ، کسی تصمیم خود کشی را نمی گیرد . خود کشی با بعضی ها هست ، در خمیره و سرنوشت آن هاست .نمی توانند از دستش بگریزند .این سرنوشت است که فرمان روایی دارد و در همان حال این من هستم که سرنوشتم را درست کرده ام .»