کندوکاوی بر کودتای نوژه
در ایام پیروزی انقلاب اسلامی شایسته است برگی از تاریخ پرفرازو نشیب این حماسه را نگاهی اجمالی اندازیم .اینک به یکی از عملیاتهای براندازی دشمن که با شکست فاحشی مواجه گردید باعنوان عملیات نقاب ویا کوتای نوژه می پردازیم. ضمن صلوات جهت شادی ارواح طیبه شهدا وهمه کسانی که برای پیروزی این انقلاب واعتلای پرچم استقلال وآزادی جمهوری اسلامی جان باختند. بار دگرمتعهد شویم همواره دسیسه های دشمنان را با هوشیاری انقلابی وتیزبینی ولایت مدارانه نقش برآب کرده ودرتحقق بخشیدن وصیت امام راحل مجدانه بکوشیم «نگذارید انقلاب بدست نااهلان بیافتد»
س: شما! ممکن است این جا در پرانتز ، راجع به آقای خادم بفرمایید که آقای خادم چه نقشی داشت در این ماجرا؟
ج : آقای خادم، موقعی که من با ایشان آشنا شدم، نقش ایشان در رابطه با دکتر بختیار بود، که برای دکتر، فعالیت سیاسی میکرد. نوع فعالیت سیاسیای که میکرد، تا آن جایی که من اطلاع دارم و مرا در جریان میگذاشتند، این بود که نوارهای دکتر بختیار را تکثیر میکردند و پخش میکردند، اعلامیه برای دکتر بختیار تکثیر میکردند و پخش میکردند. عید که شد ، کارت تبریکی از دکتر بختیار پخش کردند. خودش با زبان خودش میگفت که با دکتر و با پسر خودش مهندس جواد خادم که وزیر کابینهی دکتر بختیار بوده است، تماس تلفنی دارند و با هم صحبت میکنند. البته ایشان در همان موقع هم میگفت که گروه نظامیای هستند که در حال فعالیت هستند؛ ولی مرا با ایشان آشنا نکرده بود. فعالیت آقای خادم تا آنجایی که من در جریان کارش بودم، به این ترتیب بود.
س : فعالیت آقای خادم در چه ردهای بود؟
ج : آیا منظورتان این است که ایشان در چه مقامی بودند؟
س :بله
ج: بله، در سطح بالا بودند، در تهران از هیچ کس دستوری نمیگرفت. تا آن جایی که من شاهد بودم با دو سه نفر دیگر اختلاف داشتند، حرفهای یکدیگر را گوش نمیکردند و بخصوص پسرش، سعی میکرد که میان اینها آشتی و تفاهمی برقرار کند؛ ولی خودش اظهار میکرد که من مستقلاً کار میکنم و کارم خیلی بهتر از آنها بوده و پیشرفتم هم بیشتر از آنها بوده است. در سطحی نبود که در ایران کسی به او دستور بدهد.
س : ارتباط ایشان با آقای احسان سرشبکهی نظامی، چطور بود؟
ج: ایشان اظهار میکرد که (آن موقع ایشان به نام احسان نبود) میگفت: باقر هست که سرشبکهی گروه نظامیان است، فعالیت میکند. یک بار در منزل آقای خادم من باقر را دیده بودم، آمده بود آنجا، ولی هیچ صحبتی نکرد و حتی مرا به او معرفی نکرد و نگفت که من هم ، نظامی هستم. روابطشان فکر میکنم که حسنه بود با یکدیگر. هیچ گاه صحبت اختلاف با گروه نظامیان بین اینها مطرح نبود. هر اختلافی بود و هر آشتی یا تفاهمی که میخواستند ایجاد بکنند، این طور که خانم پروین شیبانی میگفت، مربوط به اختلافاتی بود که در سطح گروه سیاسی ، در داخل ایران بود....
استنباط کلی من، این بود که آقای خادم نباید تنها با آقای قمی در ارتباط باشد. ایشان با روحانیون دیگری هم در ارتباط بودند، کما این که یک بار هم که به اصفهان رفتیم، با آقای میرزا زینالعابدین پاقلعهای، ایشان ملاقاتی داشتند که البته من، تا به حال آقای پاقلعهای را ندیدمش و در مذاکراتشان هم نبودم؛ ولی تلفن کردند آقای خادم که به سراغم بیا. من با تاکسی تلفنی رفتم به سراغشان،منزل آقای میرزا زینالعابدین پاقلعهای. پسرشان آنجا بودند، خانمهای دیگری هم آن جا بودند و از آن جا آمدیم بیرون... کما این که یک بار دیگر هم اظهار کردند که نوارهایی که دکتر بختیار میفرستد، پیاده میشود، روی کاغذ آورده میشود و متنش برای آقای شریعتمداری به قم فرستاده میشود.
س: راجع به ارتباطش با آن آقا، ایشان چه میگفت؟ هیچ صحبتی نمیکردند؟
ج: میگفتند که آقای پاقلعه ای، آقای درویشی هستند و من بیشتر برای کسب فیض و اینها خدمتشان رفتم. بعد از این که از اصفهان آمدیم، هیچ صحبتی راجع به نحوهی مذاکرات و صحبتهای رد و بدل شده بین ایشان و آقای پاقلعهای را، با من در میان نگذاشتند.
س: ادامه بدهید گفتارتان را،شما گفتید دو مسأله میدانم.
ج:یکی این بود که آقای خادم مطرح کرد و یکی بعد از این که آقای خادم گرفته شد و فکر میکنم که مرا به احسان معرفی کرد؛ چون احسان بود که با من تماس گرفت به مرور پیش آمد تا حدود 15 روز یا 20 روز ، فکر میکنم که قبل از روزی بود که میخواستند کودتا بکنند؛ البته جسته و گریخته صحبت میکردند که روحانیونی پیش ما میآیند و با ما در تماس هستند و به ما گفتند که ما میخواهیم به نفع شما فعالیت بکنیم. هیچ صحبتی از مراجع نبود تا این که شبی تیمسار مهدیون، تیمسار محققی، به منزل من آمده بودند، احسان دستور داده بود که به آن جا بیایند. بعد آقای مهندسی که فکر میکنم اسم مستعارش باشد، مهندس قاضی و سرگروه سیاسی بود، ایشان نظامی نبود. سیاسیون را هدایت میکرد. ایشان هم به منزل من آمد. معمولاً یک ساعت، یک ساعت و نیم بیشتر صحبتهایشان طول نمیکشید. مرا در جلساتشان راه نمیدادند و من میرفتم بیرون. من رفتم و بعد که برگشتم، این جلسه بیشتر از حد معمول طول کشیده بود. ناچاراً من هم رفتم سر میزی که صحبت میکردند، نشستم. به این مطلب رسیدم، یعنی صحبتشان به این جا رسیده بود که دربارهی مراجع صحبت میکردند. تیمسار محققی میپرسید اگر من بدانم که در آن روز آقای شریعتمداری اطلاعیهای صادر میکنند، خیالم از بابت پایگاه هوایی تبریز راحت میشود؛ چون دیگر مطمئن هستم که آنها علیه ما، بلند نمیشوند. چون تیمسار محققی یک نگرانی عمدهای که داشت، این بود که یک پایگاه را که اینها تصرف بکنند و بخواهند هواپیمایش را پرواز بدهند، امکان دارد که [از] سایر پایگاههای نیروی هوایی احتمالاً یک، دو و یا بیشتر هواپیماها علیه اینها بلند شود و نیروی اینها به جای این که صرف آن تصرف و بمباران هدفهایی که تعیین کردهاند بشود؛ صرف این بشود که یک جنگ داخلی، در خود نیروی هوایی ایجاد بشود. تیمسار محققی، از این، واهمه داشت و به همین جهت اظهار میداشت که اگر آقای شریعتمداری، اطلاعیهای صادر بکنند، خیال من لااقل از جانب تبریز و پایگاه هوایی تبریز راحت میشود. آقای مهندس قاضی در جواب ایشان گفتند که ما با روحانیت، پیشرفت خوبی داشتهایم و توانستهایم به توافق برسیم. مثلاً با آقای شریعتمداری، با پسر ایشان، وارد صحبت شدیم، پسرشان از جانب آقای شریعتمداری قول همه گونه همکاری را دادهاند، حتی منزلی در حوالی یوسفآباد برای ایشان اجاره کرده و قرار است که ایشان بلافاصله به تهران منتقل بشوند. البته ما هیچ گونه کمکی قرار نیست در مورد انتقال ایشان از قم به تهران انجام بدهیم؛ بلکه خود ایشان با عوامل خودشان و با کمک عوامل خودشان، به تهران منتقل میشوند. در همان خانهای که در حوالی یوسفآباد هست، تشریف دارند تا این که زمان به اصطلاح آماده شود، مکان آماده شود، رادیو و تلویزیون تصرف بشود که یا ایشان مستقیماً خودشان از رادیو و تلویزیون صحبت بکنند، یا این که نوار و اعلامیهشان پخش بشود و از ایشان کمک گرفته شود . بعد ایشان اظهار کردند که تنها با آقای شریعتمداری نیست که ما با این ترتیب وارد مذاکره شدهایم. آقای شریعتمداری ، آقای (ق) و آقای (ز) ، از چهار نفر اسم بردند؛ ولی متأسفانه من، هر چه فکر کردم نتوانستم آن نفرچهارم را، اسمش را یادم بیاید.
س: آیا فکر میکنید پس از دستگیری آقای خادم بود که مهندس قاضی سرپرستی شاخه سیاسی را به عهده گرفت؟
ج: فکر میکنم پس از دستگیری آقای خادم، سرپرستی شاخه سیاسی برای آقای قاضی دیگرمسجل شد وگرنه استنباط من، این است که در همان زمانی هم که آقای خادم بود، این دو گروه فعالیت میکردند. هم گروه آقای خادم و هم گروه آقای قاضی؛ منتهی این وسط، مشخص نبود که افرادی که پایینترند و زیر دست هستند، در یک حالت سرگردانی بودند که از چه کسی باید تبعیت کرد و این نابسامانی یک مقداری کارها را ناهماهنگ میکرد؛ ولی پس از این که آقای خادم دستگیر شد، دیگر صددرصد مسجل شد که به غیر از آقای قاضی، کسی نیست که گروه سیاسی را هدایت و رهبری بکند.
س:راجع به گروههای سیاسی که با این توطئه هماهنگ بودند، اگر شما توضیحاتی دارید، بفرمایید.
ج:گروههای سیاسی که با این توطئه هماهنگ بودند، اینهایی که خدمتتان عرض میکنم، من رابط در نیروی هوایی بودم و راجع به امور سیاسیشان اطلاعاتی به آن ترتیب ندارم؛ یعنی من، در جریان کار قرار نمیگرفتم. چیزهایی که به عرضتان میرسانم در رابطه با صحبتهایی بود که یا احسان با آنها میکرده و من حضور داشتم و یا این که توضیحاتی بوده است که احسان و آقای مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و تیمسار محققی میدادند و من بودهام؛ در این رابطه بوده است. صحبت بر این بود که آیا مجاهدین خلق در روز کودتا، نقششان چه خواهد بود و آنها آیا علیه ما اسلحه به دست میگیرند و یا به نفع ما اسلحه بدست میگیرند و بیرون میآیند، به چه ترتیب خواهد بود؟ توضیحی که آقای مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و محققی میداد به این ترتیب بود که ما، در حال مذاکره با هر دو گروه هستیم. هم مجاهدین خلق و هم فدائیان خلق. میگفت که با فدائیان خلق ما زیاد تمایلی نداریم چون مارکسیست هستند وعلناً میگویند ما مارکسیست هستیم. تمایلی نداریم که به نحوی وارد صحبت بشویم و امتیاز بهشان بدهیم که بعداً برای خودمان تولید اشکال و دردسر بکند؛ ولی با مجاهدین خلق نه، صحبت کردهایم و به این نتیجه هم رسیدهایم که در آن روز، ازشان خواستهایم که به نفع ما وارد کار نشوند، ما احتیاجی نداریم که آنها به نفع ما وارد عمل بشوند. همین قدر کفایت میکند که احتمالاً اگر فتوایی صادر شد و دستوری صادر شد، اینها اسلحه به دست نگیرند و علیه ما وارد کار نشوند که کا رما سنگینتر نکنند. همین برای ما کفایت میکند و میگفت که ما این قول را از مجاهدین خلق گرفته ایم که آن روز بیطرف بمانند، در عوض این که آن روز بیطرف میمانند، بهشان قول دادهایم که آزادی فعالیت سیاسی داشته باشند و هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهند در نهایت آزادی، انجام بدهند. این جمله را تنها آقای قاضی نمیگفت، آقای احسان هم میگفت. آقای مهندس تیموری نیز که فکر میکنم بعد از آقای قاضی بوده باشد، به زبان میآوردند. خانم پروین شیبانی هم به زبان میآوردند. موضوعی نبود که یک طرف بیان کرده باشد.
س:رابط آنها با سازمان مجاهدین چه کسی بود؟
ج: نمیدانم.
س: استعداد نظامی سازمان مجاهدین و چریکها را برآورده کرده بودند؟
ج: بله، احسان میگفت ما با توجه به عوامل اطلاعاتی که داریم، برآورد کردهایم مجاهدین خلق، چریکهایی که در تهران بتوانند اسلحه به دست بگیرند، از بیرون بیایند، نه این که در تظاهرات و این طور چیزها شرکت کنند. کسانی که قابلیت رزمی داشته باشند و بتوانند اسلحه به دست بگیرند از بیرون بیایند، تعدادشان هشتصد نفر برآورد کرده بودند و گفته بودند که باز هم بررسی و تحقیق کردهایم، اینها اسلحه هایشان در نقاط مختلف تهران پراکنده هست؛ البته میگفت که سعی داریم بفهمیم که اسلحه خانههایشان کجاست؟ اگر بتوانیم بفهمیم که اسلحه خانههایشان کجاست، میتوانیم حتی به اسلحهخانهایشان دستبرد بزنیم و اگر ما برای آن روز کمبود اسلحه داشته باشیم، از آنها تأمین بشویم؛ ضمن این که میگفت اسلحه خانههایشان در نقاط مختلف تهران پراکنده هست. به این ترتیب، میگفت که چون کودتا به صورت غافلگیری انجام میشود، احتمالاً اینها برای بسیج کردن نیروهایشان هم ، با یک اشکالاتی مواجه خواهند بود؛ چون تلفنها احتمالاً در آن روز قطع خواهد بود و آنها نمیتوانند که حتی این 800 نفر را به صورت آماده و مجهز در یک ساعت به خصوصی، بیرون بیاورند؛ ولی با وجود این، روی مجاهدین خلق حساب میکرد که به یک ترتیبی حداقل، خنثی بشوند. راجع به فدائیان خلق هم به این ترتیب حساب کرده بودند، تعداد آنها را هم که البته فقط درتهران حساب کرده بودند؛ چون اظهار میکردندکه سرنوشت این موضوع ـ در تهران ـ مشخص میشود؛ چون اگر ما در تهران پیروز بشویم، شهرستانها و لشکریهای دیگر اعلام همبستگی خواهند کرد. ممکن است دیرتر باشد، 24 ساعت یا 48 ساعت طول بکشد؛ ولی خواه ناخواه، این کار انجام خواهد شد. مثالش هم همیشه 28 مرداد و 22 بهمن 57 بود. تعداد فدائیان خلق را در تهران، 300 نفر و تعداد مجاهدین خلق را 800 نفر، برآورد کرده بودند.
گزارش بخشی از دادگاه استوار سلامت دربارهی ارتباط
کودتاگران با بیت آقای شریعمتداری
بسمالله الرحمن الرحیم ـ روز سه شنبه فرمانده من، سروان اصغری ... مرا خواست و گفت آقا چهار دستگاه بیسیم (یکی برای ستادـ محل تشکیل شورای نظامی ـ یکی برای رادیو و تلویزیون، یکی برای پادگان قصر و یکی برای ارتباط با هواپیماها) حاضر کنید. من گفتم برای چه؟ گفت شما حاضر کنید. بیسیمها را من میگویم... سه شنبه ساعت دوازده و نیم، یک ربع به یک بود، من چون سمت سرگروهبانی داشتم در آن واحد، گفت: آقای سلامت شما میدانید برای چی بیسیمها را میخواستم؟ گفتم: نه نمیدانم بیسیمها را برای چه میخواستید، گفت: مثل این که یک کارهایی میخواهد در مملکت باشد که شما را میخواهم بروی قم. اگر توانستی با شریعتمداری تماس بگیری و برگردی. من اصرار بهش کردم که چه چیزی هستش! گفت: شما بروی و برگردی معلوم میشود. شما بروی آن جا حالی میشوی برای چی هست.
خدمتم تمام شد و ما رفتیم خانه. بعد از ظهر من حرکت کردم تنها با ماشین خودم رفتم قم، ماشین را گذاشتم جلوی صحن، رفتم نزدیک، ساعت هشت و نیم بود، در منزل آقای شریعتمداری البته آن کوچه اولی را میدانستم کدام کوچه هستش. کوچه دومی را پرسیدم و رفتم. موقعی که وارد شدم، دیدم کسی را نمیگذارند برود تو، همان حیاطی که وارد میشوی، یک پلهای هست؛ مثل این که عده نظامی نشستهاند و چند تا از آقایان روحانیون، کسی را نمیگذارند برود تو. یکی از این آقایانی که دم در ایستاده بود به نظرم لباس خلبانی بود که تنش بود. چون لباس سرتاسری بود، پرسیدم : قربان چه خبر است که نمیگذارند کسی برود داخل؟ گفت: شما چکاره هستی؟ گفتم: من نظامی هستم. گفت: ما آمدهایم خدمت آقای شریعتمداری، میخواهیم که یک برنامهای داریم آن برنامه را اجرا کنیم، فعلاً اجازه نمیدهند. میگویند من با شما حرف نمیزنم. در همین حین دو نفر از آقایان روحانیون که من اسمهایشان را نمیدانم، چون نمیشناسم، یکی قد بلندی داشت، عمامه سیاه. یکی قد متوسط داشت و عمامه سفید. یک سالکی هم مثل این که گوشه صورتش بود، آمدند پایین. گفتند: آقا میخواهند تشریف ببرند برای نماز، شما چه کار دارید؟ گفتم: من در این باره آمده بودم، یک عده مثل این که از ما وسیلهای خواسته اند، ببینم چیست! گفت: آقا در این باره چیزی نمیگویند. از شما اگر کسی وسیلهای خواستهاست، رسید بگیرید و بدهید. بدون رسید به کسی وسیلهای ندهید. همین برنامه بود که من برگشتم و با کسی دیگر، تماس نگرفتم. مستقیم آمدم پادگان. صبح که فرمانده سروان اصغری آمد و از من سؤال کرد: رفتی؟ گفتم : بلی، همین که شما گفتید رفتم، بعد از ظهر رفتم. گفت: چی دیدی؟ گفتم: جریان این طور بود. گفت: حالا ایمان داری که شریعتمداری این طور دستورها را داده؟ گفتم: من نمیدانم، چون شریعتمداری شخصاً نگفت، فقط این را آقای خلبان گفت، و گفت آقای شریعتمداری گفتند ظلم، هیچ وقت پایدار نیستش.
این را شنیدهام آقای شریعتمداری گفته [است] . سروان اصغری به من گفت: همین موضوعات را میخواستم خودت بروی با چشم خودت ببینی ...
حاکم شرع : آقای سلامت ! به چه مناسبتی شما را فرستادند به قم؟ شما از قبل با آقای شریعتمداری آشنایی داشتید؟
ج : هیچ از قبل آشنایی نداشتم. هر مسلمانی به مرجعی اعتقاد دارد. من معتقد به آقای شریعتمداری بودم. هر موقع صحبت میشد و می گفتند کی به کی معتقد است؟ من میگفتم به شریعتمداری معتقد هستم و این فرمانده من هم می دانست که من این طوری هستم و به این معتقد هستم.