مرتضی مطهری در قریة فریمان، در دوازده فرسنگی مشهد مقدس که اکنون به شهرستانی بدل شده است، دیده به جهان گشود:
«تولد اینجانب در 12 جمادیالاولی / 1338 قمری مطابق 13 بهمن / 1298 شمسی بوده است.»
پدرش حاج شیخ محمدحسین مطهری بود که سالها در نجف اشرف به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از مدتها سیر و سفر در شهرهای عراق، عربستان و مصر به زادگاه خویش ـ فریمان ـ بازگشت و تا پایانِ عمرِ بیش از صد سال خود، در آنجا ماند. مادرش بانو سکینه دختر آخوند ملاجعفر روحانی بود که یک سال پیش از امضای مشروطیت (1323) با حاج شیخ محمدحسین مطهری ازدواج کرده، حاصل این پیوند پنج پسر و دو دختر بود و مرتضی چهارمین فرزند خانواده بود. مرتضی بارها از پدر و مادرش به نیکی یاد کرده است و در مورد پدر گفته :
«از وقتی یادم میآید ـ حداقل چهل سال پیش ـ من میدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حداقل قرآنی که تلاوت میکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند. حالا تقریباً صد سال از عمرش میگذرد و هیچ وقت من نمیبینم که یک خواب ناآرامی داشته باشد. و همان لذتهای معنوی است که این چنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند. یک نامادری داشته که به او خیلی ارادتمند است و میگوید خیلی به من محبت کرده است ، شبی نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان وی ذیحقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند.»
مطهری بارها از هوش و حافظه سرشار مادر دچار شگفتی شده است. و مادر نیز در یک رؤیای صادقه در هنگام حمل او مژده تولد او را که خدمات عظیمی به اسلام خواهد کرد در انتظار تعبیر نشسته و آثار آن را نیز به زودی در وجود او دریافته است. تفاوت آشکار او با دیگر کودکان همسن و سال، گرایش او به نماز در سنین سه ـ چهار سالگی و عشق و علاقه وافر او به یادگیری، اولین نشانههای تعبیر آن رؤیای صادقه بود. مرتضی اولین گامهای آموزشی خود را به سوی مکتبخانه شیخ علیقلی و نیز نزد پدر برداشت و به یادگیری قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت. او به سال 1313 و در سن پانزده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس شتافت و دو سال در مدرسه ابدالخان مشهد مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت و در پی تخریب منزل پدری در فریمان توسط عمال رضاخانی مجبور به ترک مشهد و بازگشت به موطن شد و در فریمان و قلندرآباد با مطالعه کتب پدر روزگار گذراند.
«من هر چه مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمانبرگشتم.»
او خود به تشریح اوضاع نابسامان آن سالها میپردازد و مینویسد :
«من که بچه بودم در حدود سالهای 1314 و 1315 در خراسان زندگی میکردم. افرادی اگر یادشان بیاید و خصوصاً ـ بعد از قضایا ـ در منطقه خراسان بوده باشند، میدانند که در تمام خراسان، دو یا سه معممّ بیشتر پیدا نمیشد. پیرمردهای هشتاد ساله و ملاهای شصت یا هفتاد ساله، مجتهدها و مدرسها، همه کلاهی شده بودند.»
درِ تمام مدرسههای[دینی ] بسته شده بود و تقریباً درِ مسجدها به یک معنی بسته بود و هیچ کس به ظاهر باور نمیکرد که دین و مذهب دوباره زنده شود.
«در آن هنگام که پانزده ـ شانزده ساله بودم، درباره هر چیزی فکر میکردم و راضی نمیشدم الاّ تحصیل علوم دینی. آن وقتها فکر نمیکردم که با این اوضاع و احوال این چه فکری است ! .... به مشهد رفتم . بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آنجا هم وضع، سختتر از جاهای دیگر بود. پدرم را که روحانی و پیرمردی هفتاد ـ هشتاد ساله بود، به زور کشیدند بردند و مکلاّیش کردند. او هم از پشت بام برگشت. و چون لباس [ روحانیت ] به تن میکرد، از خانه بیرون نمیآمد. اما من پاهایم را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت قم، مختصر طلبهای داشت که حدود 400 نفر بودند. مادر ما اصرار داشت که به قم نروم ، چون فکرهایی داشت و میخواست ما را نگه دارد . به همین جهت ، دایی ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سالی از من بزرگتر بود ، مأمور کرد تا مرا از رفتن منصرف سازد . در سفری که با هم رفتیم، هر چه او میگفت ، من جواب منفی میدادم... بیاد دارم... در میان آن همه استاد و عالم و مدرس که در حوزة علمیه مشهد بودند ، کسی که بیشتر از همه در نظرم بزرگ جلوه میکرد و دوست داشتم به چهرهاش نگاه کنم و قیافه و حرکاتش را زیر نظر بگیرم . و آرزو میکردم که روزی پای درس او بنشینم آن مرد، مرحوم آقا میرزا مهدی شهیدی رضوی بود که در حوزة مشهد ، درس فلسفه الهی میداد . اما آرزوی من برآورده نشد، زیرا استاد در همان سالها چشم از جهان فرو بست. میرزا مهدی که در همه حوزه عظیم و پررونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضیلت، مانند ستاره میدرخشید، استاد شرح منظومه و اسفار و کفایه بود، آن وقت سنین میان سی و چهل را طی میکرد، آن جوان در سال 1354 درگذشت و مشهد را عزادار ساخت.»
سرانجام مطهری در سال 1315 ـ چند ماه پس از ارتحال آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی مؤسس حوزه علمیه ـ وارد قم شد و در ضلع شمال شرقی در دالان شرقی مدرسه فیضیه مسکن گزید. در بدو امر کتاب مطول را که در معانی، بیان و بدیع است نزد استاد خوش سخن آن روز حوزه شهید آیتالله شیخ محمد صدوقی و شرح لمعه را نیز از محضر مرحوم آیتالله حاج آقا شهابالدین نجفی مرعشی فرا گرفت.
«بعد از مهاجرت به قم گمشدة خویش را در شخصیتی دیگر یافتم . همواره مرحوم «آقا میرزامهدی شهیدی» را در این شخصیت میدیدم; به علاوه برخی امتیازهای دیگری که در این شخصیت تازه بود ! فکر میکردم که روح تشنهام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در «معقولات» را نداشتم، اما درس اخلاقی که شخصیت محبوبم هر پنجشنبه و جمعه میگفت، و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست میکرد. بدون اغراق و مبالغهای، این درس آن چنان مرا به وجد و شوق میآورد که تا دوشنبه و سهشنبه هفته بعد، خودم را به شدت تحتتأثیر آن مییافتم. بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من، در آن درس و سپس درسهای دیگری که طی دوازده سال از آن استاد الهی فرا گرفتم، ساخته شد، و من همواره خود را مدیون او دانسته و میدانم، راستی که او روح قدس الهی بود!»
و در توصیف مقام فقهی و علمی استادش در جایی گفته بود :
«این طلبهها قدر نمیدانند و روزی درس آیتالله خمینی بسیار گل خواهد کرد. الآن دورادور، طلبهها توجه دارند که آیتالله خمینی در مسائل هم عمیق هستند و هم در بیان مسائل خوشبیان هستند.»
استاد مطهری در طول دوران تلمذ از محضر امام به غیر از درس اخلاق، فلسفه ملاصدرا و عرفان را نیز از آن حکیمالهی فرا گرفت و در درس منظومه او نیز شرکت میکرد و اسفار را نیز بهطرز خصوصی از ایشان فرامیگرفت و افزون برآنها یک دوره خارج اصول را هم از محضر ایشان بهرهمند شد مطهری در جای دیگر از حضور خود به درس حکمتالهی در محضر امام خمینی چنین یادکرده است:
«آن ایام، تازه با حکمت الهی اسلامی آشنا شده بودم و آن را نزد استادی که... الهیات اسلامی را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههای آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد، میآموختم. لذت آن روزها و مخصوصاً بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد از خاطرههای فراموش ناشدنی عمر من است.»
او در مورد شخصیت و میزان توان و فراگیری مطالب علمی خود میگوید :
«افراد از نظر استعداد و یاد گرفتن و فراگیری مطالب علمی بر دو گونهاند برخی در سنین جوانی از قدرت فوقالعادهای برخوردارند و تا چند سال میتوانند به شدت بیاموزند ولی وقتی به اصطلاح پا به سن میگذارند، دیگرگویی استعداد آنها خشک میشود و فقط به هر آنچه که تا آن موقع آموختهاند اکتفا میکنند و به اصطلاح از کیسه میخورند. عموم افراد و دانشمندان از این سنخاند اما در مورد برخی مطلب طور دیگری است. یعنی همیشه دارای قدرت فراگیریاند. من از این دستهام، من امروز بیشتر از گذشته در خودم آمادگی برای آموختن احساس میکنم. من امروز دلم میخواهد که دائماً مطالعه کنم و بیاموزم و تدریس کنم و بیاموزانم. یکی از تفضلات الهی این است که در حالی که بسیاری از دانشمندان اهل نظر هر چند سال یک بار در نظریات خود تجدید نظر میکنند و به اصطلاح تغییر رأی میدهند و گاه تا آخر عمر به چندین عقیده متناوب و متضاد گرایش پیدا میکنند، من از ابتدای جوانی تا حال، حتی یک سطر هم ننوشتهام که بعداً ببینم غلط بوده است. بحمدالله هر چه از همان روزهای اول تا حالا نوشتهام و اندیشیدهام، هنوز هم بر همان عقیدهام. گاه به نوشتههای سی سال پیش خودم نگاه میکنم، میبینم که البته تکامل پیدا کرده یعنی نظری اجمالی داشتهام که اکنون آن را تفصیل دادهام و پختهتر شده; یا یک دلیل برای مطالبی داشتهام به دلیل و دلایل دیگر رسیدهام; ولی این طور نیست که ببینم چیزی گفتهام یا نوشتهام که اکنون به آن معتقد نیستم و نظرم چیز دیگری است. من این را یکی از الطاف بزرگ الهی به خودم میدانم.»
و کسانی که از نزدیک با او محشور بوده و خدمات علمی گسترده او را دیده و به شخصیت علمی و روحیات معنوی وی آشنایی داشتهاند، او را به صفاتی چون جامعیت، حضور در صحنههای سیاسی، نشر آثار گسترده و ابداع در تدوین، نثر روان، روح لطیف و شعر شناس، اهتمام فراوان به قرآن و نهجالبلاغه، شناخت دقیق سیره نبوی اطلاع از احوال عالمان پیشین، شناخت تحلیلی از تاریخ اسلام، خوی علمی، عبادت و تهجد، حریت فکری و شناخت مباحث اقتصادی زمان ستودهاند. بروز شخصیت علمی او به گونهای بود که در یکی از معدود ملاقاتهای او با آیتالله خویی معظمله او را بحر موّاج نامید. و بعضاً از او چنین یاد کردهاند :
«مطهری از دور به منطق شبیه بود (خیلی آهنین) از میانه راه به فلسفه و حکمت شبیه میشد، و اما از نزدیک عین عرفان بود!»